خلاصه داستان: گرو برای تبدیل شدن به عضو جدید یک گروه شرور مصاحبه میدهد. مصاحبه خوب پیش نمیرود و با بدتر شدن اوضاع گرو به یکی از دشمنان این گروه شیطانی تبدیل میشود. هنگام فرار از دست این گروه شیطانی گرو با ناکلز وحشی آشنا شده و پی میبرد که حتی افراد بد نیز به کمی کمک از سوی دوستان خود نیاز دارند..
خلاصه داستان: برادران تمپلتون به دور از هم بزرگ شده اند، اما من نفرت انگیز جدید با رویکردی موثر، سعی در رساندن مجدد آن ها به هم دارد و بدین منظور از کسب و کار خانوادگی جدیدی الهام می گیرد.
خلاصه داستان: مینیونها موجواد کوچکی هستند که از اول پیدایش زمین در میان جانداران زندگی می کردند و در طول زمان پیوسته تغییرات بسیار زیادی کرده اند. مینیونها فقط و فقط برای این خلق شده اند به یک ارباب قدرتمند خدمت کنند و در طول زندگانی خود زندگی با اربابان مختلفی را تجربه کرده اند. مینیون ها در ابتدای زندگی خود به دایناسورهای قدرتمندی همچون تی رکس خدمت می کرده اند و همچنین در ادامه به اشخاص خونخواه و شروری مانند ناپلئون بناپارت خدمت کرده اند. بعدها که این موجودات کوچک سال های سال را بدون ارباب سپری کرده اند، دیگر طاقت این وضعیت (بدون ارباب) نداشته و دچار افسردگی شدید می گردند. به همین خاطر کوین که جوانترین این موجودات نام دارد به جست و جوی یک ارباب قدرتمند و شرور می گردد تا همگی آن ها بتوانند به او خدمت کنند و...
خلاصه داستان: ماجرا از آنجا شروع میشود که تبهکاری که مدتی قبل ظاهر سازی یک خود کشی را کرده بود آزمایشگاه سرمی که باعث جهش میشد را دزدید. شخصیت اصلی این داستان (گرو) از طرف سازمانی مامور میشود که دزد را پیدا کرده و اطلاع رسانی کند.
خلاصه داستان: وقتی نیروی شروری جزیره تک شاخ ها را در معرض خطر نابودی قرار می دهد، نوجوانی شجاع به همراه پنج هم مدرسه ای خود باید دست به کار شوند و از آکادمی جادویی محبوب خود محافظت کنند
خلاصه داستان: در شهری اسرارآمیز که مردم آن از آتش، آب، خاک و باد ساخته شده اند، زنی جوان به نام امبر با پسری به نام وید آشنا می شود و با وجود تفاوت های بسیار با یکدیگر، به موضوعی مهم پی می برند و ...
خلاصه داستان: شرک که با اکراه بهعنوان وارث سرزمین دور، دور انتخاب میشود، نقشهای برای نصب آرتی سرکش بهعنوان پادشاه جدید در نظر میگیرد، در حالی که پرنسس فیونا تلاش میکند تا از کودتای شاهزاده دلربا جلوگیری کند.
خلاصه داستان: شرک و فیونا به پادشاهی دور دور، جایی که پدر و مادر فیونا پادشاه و ملکه هستند، سفر می کنند تا ازدواج خود را جشن بگیرند. وقتی می رسند، متوجه می شوند که آنقدر که فکر می کردند استقبال نمی کنند.
خلاصه داستان: هنگامی که بیکینی باتم ناگهان از اقیانوس بیرون می آید، سندی چیکس و باب اسفنجی به ایالت زادگاه سندی در تگزاس می روند، جایی که با خانواده سندی آشنا می شوند و باید بیکینی باتم را از دست یک مدیر عامل شرور نجات دهند.